هوووووووورا
بالاخره ساعت ٩:٢٨صبح روز ٩٣/٠٥/١٦ دخترم فرشته ما بدنيا اومد ، من پيش عزيزانم كه پشت در اطاق عمل دل تو دلشون نبود نبودم ولي شنيدم همه خيلي استرس داشتن مهدي عزيزم نميتونسته بشينه رو صندلي همش راه ميرفته ممنون از شوهرم بابام مامانم پدر شوهرم مادرشوهرم برادرم و زن برادرم كه زحمت كشيدن و پت در اطاق عمل انتظار سختي كشيدن همتونو دوست دارم ...
نویسنده :
مهدي و پروانه
15:44
شب بستري شدنم
دختر تازم ٩٣/٠٥/١٥ ساعت ٢٢ بيمارستان طالقاني رفتم و بستري شدم تا صبح سزارين بشم خيلي شب سختي بود اصلا ً نخوابيدم تا صبح همش فكر و استرس داشتم كه چي ميشه فردا و همش به خودم دلدلري ميدادم كه فردا شب اين موقع كنارمي و بعد از ٩ماه انتظار روي ماهتو ميبينم خلاصه صبح شد و نفر اول صدام زدن با پرستار بردنم اطاق عمل ...
نویسنده :
مهدي و پروانه
15:38
اولين بار كه لباسهاي كوچولوت شسته شد
دختر نازم يادمه لباسهاي خوشگلت رو شستم تا وقتي ميپوشي تميز باشن عزيزم تو كمدت گذاشتم تا براي ديدنش به تنت لذت ببرم ...
نویسنده :
مهدي و پروانه
15:30